سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرنوشت زارچ

 

ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد                        دل رمیده ما انیس و مونس شد

نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت                       بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

به بوی او  دل بیمار عاشقان  چو صبا                          فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد

 

«بعثت‏» انقلاب بزرگ برضد جهل، گمراهى، فساد و تباهى است.وسزاوار منت‏گذارى خداوند و در بردارنده حکمت و تربیت است.

حضرت محمد(ص) به مرز چهل سالگی رسیده بود او هر ساله سه ماه رجب وشعبان ورمضان را در غار حرا ( کوهى در شمال مکه ) به عبادت می گذرانید .

آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود که حضرت محمد(ص) درغار حرا مشغول راز و نیاز با خالق محبوب بود، صدای خجسته و با صلابتی را شنید که او را امر به خواندن کرد.بعد از سه مرتبه پیامبر نیز با او خواند ؛ بخوان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید. همان که انسان را از خون بسته ‏اى خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمیدانست، یاد داد.

آری چه شروع زیبا و کاملی. این آیات از خواندن، خلقت، کیفیت خلقت، شکر و سپاس، علم و دانش و... سخن گفته است، گویی باور خلقت اگر با علم و دانش عجین شود، انسان را به اوج آگاهی می رساند.

حضرت محمد، هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید، از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم.

و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:آنچه امشب بر من گذشت بیش  از طاقت من بود،‌امشب من به پیامبری برگزیده شدم.

خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم. پس از آن حضرت علی (ع) که در خانه حضرت محمد بود با پیامبر بیعت کرد.


بعد از آن پیامبر اکرم (ص) از جانب خداوند مأموریت یافت تا خویشاوندان خود را به اسلام دعوت کند که این دعوت از دو جهت حائز اهمیت بود :

1- دعوت اقوام می توانست در شروع کار پشتوانه خوبی باشد و اگر آنها دعوت پیامبر (ص) را لبیک می گفتند، شاید کفار مکه جرأت آن همه جسارت را به خود نمی دادند.

2-  خانواده و اقوام اولین زیر ساختاری است که باید اصلاح شود تا جامعه روند اصلاحی خود را زودتر طی کند.

با مطالعه در آیات قرآن هدف ارسال رسولان به خوبی مشخص می شود و آن دستیابی مردم به فهم و درک اجتماعی برای اقامه عدل و قسط است. از بین بردن شرک، احسان به والدین ، وفا به عهد الهی، عدم خیانت به مال یتیم، اجتناب از همه زشتی ها، ممانعت از آدم کشی، صدق و راستی و دوری از دروغ، ممانعت از فرزندکشی و...

منبع:www.lankarani.org 

                                                

 


[ یکشنبه 91/3/28 ] [ 8:20 عصر ] [ طلوع زارچ ]

به نام خدای خوبیهاداستان آموزنده

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد. و  پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد.

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود.

به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت : متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ...

پدر با عصبانیت گفت : آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: ما از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ...

پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد. برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ،  ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و امید خدا ...

پدر زیر لب غرغر کنان گفت : نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است!

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد : خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ...

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت : چرا او اینقدر متکبر است؟! نمیتوانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟!

پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد... وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ، با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند...

هرگز کسی را قضاوت نکنیم چون ما هرگز نمیدانیم زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند ...  

شاید گاهی چشم‌های ما نیاز داشته باشند که با اشکهایمان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم...

 


[ یکشنبه 91/3/28 ] [ 8:41 صبح ] [ طلوع زارچ ]

 السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر ذی‌الساق المرضوض بحلق القیود و الجنازه المنادی علیها بذل الاستخفاف...

درود خداوند بر آن امام مظلومی که در عمق زندانها شکنجه می‌شد و پاههای مبارکشان در عمق شکنجه‌ها با حلقه‌های سنگین آهنین بسته شده بود و هنگام شهادت هم مظلومانه جنازه حضرت را روی جسر بغداد گذاشتند.

یا موسی بن جعفر علیه السلام

آنچه پیشوایان الهى را از دیگران ممتاز ساخته، گستره وجودى و جامعیت ارزش هاى  انسانى آنان است. زمانى آنان را در هاله اى از عشق دلدار، و دلى بى  تاب از حُبّ  یار مى بینى که زمزمه هاى روح  نواز آنان طبیعت را میهمان ملکوت و همنواى خلوت انس  ساخته است.

به تعبیر قرآن کریم کوهها و مرغان را به آهنگ « تسبیح و نغمه تنزیه »؛مسخر داوود گردانیدیم. و دیگر بار آنها را مبارزى خستگى  ناپذیر مى یابى که  فریادشان ملتى را حیات و زندگى بخشیده و نامردمى ها را به تحقیر کشانده است و این در حالى است که دستان پُر مهر و عاطفه شان جهانى از شکوفه هاى امید و رحمت را به درماندگان و بیچارگان هدیه مى کند و خود چهار تکبیر بر همه آنچه دنیایى است زده و زاهدانه  ترین زندگى را براى خویش برگزیده اند. کاظم آل محمد (ع) ستاره اى از این منظومه است که درخشش وجودیش انعکاس فضیلت هاى  همه نیک سیرتان تاریخ مى باشد. سجده هاى طولانى و چشمان بارانى اش، از عشقى پایدار و ایمانى عمیق به ساحت قدس ربوبى حکایت مى کند.چنان که در زیارت آن بزرگوار مى خوانیم:

« حلیف السجدة الطویلة و الدموع الغزیره »؛ زندگى اش با سجده هاى  طولانى و چشمان اشکبار همراه بود.

برگرفته شده از وبلاگ رونوشت.


[ جمعه 91/3/26 ] [ 10:52 عصر ] [ طلوع زارچ ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
نظر سنجی
امکانات وب
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 19511