سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرنوشت زارچ

جانا هنر اهل وفا را مبر ازیاد ... جان بازی مردان خدا را مبر از یاد

حدیث هشت سال دفاع مقدس ؛ مقاومت و مظلومیت ملتى است که قله هاى سربلند ایثار و حماسه و شرف را در راه دفاع از کیان،مکتب انقلاب و میهن اسلامى خویش در نوردیده است.حکایت نامکرر و ماندگار دلاورى شهیدان و شاهدانى است که با خون و جانشان سطر سطر تاریخ این مرز و بوم را نگاشته اند.
مطرح ساختن این همه شجاعت ، رشادت و مقاومت دلیرانه در چند صفحه ،کارى بس سخت و دشوار است و نمى توان حتى گوشه اى از آن را بیان کرد که چگونه ملت ایران مردانه ایستادگى کردند و پیروز شدند.

این همه شجاعت و دلاوری و ایثار و مقاومت بر حماسه سازان 8 سال دفاع مقدس و ملت قهرمان ایران مبارک و گرامی باد .

هفته دفاع مقدس

شهید هادی ثنایی مقدم...

سالهاست عکسی از یک شهید را در صفحات مختلف اینترنتی، وبلاگ‌ ها، سایت‌ ها و حتی بر دیوارهای شهرها می ‌بینیم . عکس شهیدی که با لباس بارانی آبی خود و کلاهی که به گفته مادرش او برای فرزندش بافته است ، از مظلومیت شهدایمان در دل صحراهای جنوب سخن می ‌گوید.
هادی ثنایی ‌مقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.

همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌ گویند و یادآور می‌ شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد . پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پیکر هادی نبود.

 

شهید هادی ثنایی مقدم

تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثنایی‌ مقدم چه آمده است...

عده‌ای می‌ گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانس‌ ها او را پیدا نکنند.
سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهر باقی ماند. در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌ رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌ شود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثنایی‌ مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌ شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه...
خانواده‌های شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع می‌ شوند. کسی نمی‌ دانست چه اتفاقی افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید؟، چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمی‌ دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهید می‌گوید: این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه...


منبع:خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)

 


[ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 11:7 عصر ] [ طلوع زارچ ]
<      1   2   3   4      >
درباره وبلاگ
موضوعات وب
نظر سنجی
امکانات وب
بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 19132